افشای راز زندانی فراری قبل از عروسیاش
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۴۱۷۴۳
آفتابنیوز :
مرد جوان در تحقیقات پلیسی گفت: در پارک بودم که پسر جوانی که حالت روحی خوبی نداشت به سمتم آمد و با تهدید ساعت مچی گرانقیمتم را دزدید و فرار کرد.
بدین ترتیب تیمی از کارآگاهان اداره هجدهم پلیس آگاهی تهران برای بررسی دستگیری عامل این زورگیری وارد عمل شدند و با بررسی فیلمهای دوربین مداربسته تصویر سارق جوان به دست آمد و کارآگاهان با اقدامات فنی و پلیسی موفق به شناسایی مخفیگاه این سارق جوان شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
راز زندانی فراری
در ادامه مأموران در عملیاتی غافلگیرانه متهم را دستگیر کردند. این سارق جوان ابتدا برای پنهان ماندن سوابقش مشخصات خود را به دروغ مطرح کرد اما وقتی از وی انگشتنگاری شد مأموران پی بردند که حسن یکی از محکومان فراری است که به 10 سال زندان محکوم شده است.
حسن که دیگر راهی جز اعتراف پیش روی خود نداشت به موبایل قاپیهایش اعتراف کرد و همدست خودش را نیز لو داد و کارآگاهان در گام بعدی تحقیقات قبل از اینکه همدست این سارق حرفهای فراری شود سامان 19 ساله را در مخفیگاهش دستگیر کردند.
حسن که یکی از سارقان حرفهای است در همان ابتدا به 30 زورگیری و موبایل قاپی در شرق تهران اعتراف کرد و در ادامه یک جوان افغان به نام رامین را که یک گوشی سرقتی به او فروخته بود لو داد و مأموران برای دستگیری مالخر گوشیهای سرقتی وارد عمل شدند و رامین را در مخفیگاهش دستگیر کردند.
رامین که با دیدن مأموران شوکه شده بود ادعا کرد که من فقط یک گوشی خریدم و آن را به یکی از همشهریهایم که در کار خرید گوشیهای سرقتی فعالیت دارد فروختم و در گام بعدی مأموران در یک قرار صوری خریدار گوشیهای سرقتی را در جنوب تهران دستگیر کردند و در بازرسی بدنی از متهم 8 گوشی سرقتی و 9 میلیون تومان پول نقد که از معامله گوشی سرقتی به دست آورده بود کشف کردند.
انتقال گوشیهای سرقتی به خارج کشور
کارآگاهان در تحقیق از مالخر گوشیهای سرقتی پی بردند که این مرد گوشیهای سرقتی را با قیمتهای ارزان و برای اینکه ردی از خودش به جا نگذارد توسط رابطهایش از دزدان خریداری میکند و در ادامه با بستهبندی و جاسازی ماهرانه آنها را به افغانستان و عراق ارسال میکند.
گفتوگو با سارق عاشق پیشه
حسن 21 ساله که محکومیت 10 سال زندان برای او در سرقتهای قبلیاش صادر شده میگوید بعد از شکست عشقی تصمیم به ازدواج گرفتم که دستگیر شدم.
سابقه داری؟
بله، 3 بار بهخاطر درگیری و یکبار بهخاطر سرقت.
شنیدم برای سرقت به 10 سال زندان محکوم شدی؟
بله، تحت تعقیب بودم.
اعتیاد داری؟
قرص روانگردان میخوردم.
چرا دزدی کردی؟
بهخاطر پول دزدی کردم.
فقط بهخاطر پول بود؟
نه، زمان سرقت روی قرص بودم و باور کنید اصلاً یادم نمیآید چطور سرقت کردم.
ساعت مرد جوان را چطور سرقت کردی؟
در پارک بودم و قرص مصرف کرده بودم و نمیدانم چه شد به سمتش رفتم و با تهدید از او سرقت کردم.
چطور با سامان (همکارت) آشنا شدی؟
در پارک با هم دوست شدیم و بچه محل بودیم.
چه نقشی در سرقتها داشتی؟
سامان پشت فرمان موتور بود و من سرقت را انجام میدادم و در همه سرقتها روی قرص بودم که شجاعت پیدا میکردم دست به دزدی بزنم.
ازدواج کردی؟
یکبار نامزد کردم که به هم خورد و داشتم به تازگی دوباره ازدواج میکردم که دستگیر شدم.
چرا نامزدیات به هم خورد؟
همدیگر را خیلی دوست داشتیم اما بعد از اینـــــکه نــــامزد کـــردیم فهمیـــدم او به یکـی دیگر علاقه دارد و خودم هم به یکی از دختران فامیل علاقه پیدا کرده بودم به همین خاطر به این نتیجه رسیدیم که نامزدیمان را به هم بزنیم و هر کدام دنبال زندگی خود برویم.
به عشق جدیدت رسیدی؟
بله، خواستگاری رفتیم و چون فامیل است قرار بود خیلی زود ازدواج کنیم.
میدانستند سابقه داری؟
فقط میدانستند که سابقههایم برای درگیری بوده و از سرقت خبری نداشتند.
الان که دستگیر شدی، میدانند دزدی کردی؟
فکر نکنم، بهخاطر درگیری مرا گرفتند.
در پرونده قبلی به 10 سال زندان محکوم شدی؟
توانستم رضایت بیشتر شاکیان پروندهام را بگیرم و از محکومیتم کم میشود.
این بار هم به زندانت اضافه میشود؛اگر نامزدت بفهمد باید چند سال زندان باشی حاضر به ازدواج است؟
نمیدانم ولی فکر کنم چون دوستم دارد بهخاطر من صبر کند.
بیشتر دوران زندگی و جوانیات را باید پشت میلههای زندان باشی.
پشیمانم، اتفاق افتاده و کاری نمیتوانم انجام دهم و باید صبر کنم تا آزاد شوم.
آزاد شوی دوباره دزدی میکنی؟
نخیر، میخواهم زندگی آرامی داشته باشم و همان کار جوشکاری را انجام دهم.
منبع: آفتاب
کلیدواژه: زندانی دزدی زورگیری گوشی های سرقتی دستگیر کردند سال زندان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۴۱۷۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زندانی شدن یک معلم بهخاطر تشابه اسمی با یک فرمانده
به گزارش تابناک به نقل از فارس، یکی از آزادگان دفاع مقدس، خاطرهای در مورد شرکت در عملیات والفجر مقدماتی به همراه معلمش تعریف میکند.
به دلیل تشابه اسمی آقای معلم با یکی از فرماندهان وقت سپاه شوش بنام احمد خنیفر، بعد از اسارت او را در بغداد از جمع دیگر اسرا جدا کردند و او را به مدت ۳ سال در زندان انفرادی شعبه پنجم استخبارات وزارت دفاع عراق در سختترین شرایط نگه داشتند.
آزاده دفاع مقدس «بهروز نصراللهزاده» که از شاگردان این آقای معلم بود و باهم در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت بعثیها در آمدند. او درباره دوران اسارت و کارهایی که این معلم در اسارتگاه بعثیها میکرد، اینگونه روایت میکند:مرحوم حاج کاظم، معلم علوم ما در مدرسه (اِلبارتی سابق) در هفتتپه بود. در عملیات والفجر مقدماتی من و آقای معلم در جنگل عمقر در ۸۰۰ متری مرز ایران و عراق بودیم. قبل از عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ نیروها در حال استراحت بودند.
من و حاج کاظم خوابمان نمیبرد و باهم صحبت میکردیم. درباره مسائل خرمشهر و همرزمانمان صحبت میکردیم. حدود ۵ و نیم صبح بود که دیدیم خمپارهای به اطراف ما اصابت کرد. حاج کاظم گفت: «با این خمپارههایی که به طرف ما میآید، دشمن فهمیده عملیات داریم. خودمان را آماده کنیم، یا شهید میشویم یا اسیر!» حدس آقای معلم درست بود. ما در خاک ایران محاصره شده بودیم.
در این عملیات تعداد زیادی از همرزمانمان شهید شدند که من و آقای معلم به اسارت بعثیها درآمدیم. بچهها در اسارت به آقای معلم، «دایی کاظم» میگفتند. ما در اسارت، بچههایی را میدیدیم که بیسواد بودند و که دایی کاظم در آنجا به آنها حروف الفبا یاد داد. او به دیگر دانشآموزان تاریخ اسلام، جغرافی و علوم درس میداد. نحوه تدریس هم به این شکل بود که آقای معلم درس میداد و میگفت: «هر کسی بتواند در طول یک ماه این مطالب را یاد بگیرد، من مدرک به او میدهم.» حاج کاظم حتی نمره هم میداد.
تا ۲ سال اول تدریس در اسارت توسط حاجکاظم، خبری از کاغذ و مداد و خودکار نبود و محدودیت داشتیم. اما اینطور نبود که تسلیم شویم. ما در اسارت بستههای کارتن پودر رختشویی را در آب خیس میکردیم و این مقواها به لایههای نازکتر تبدیل میشد. بعد از خشک شدن، از این کاغذها برای نوشتن استفاده میکردیم.
یکی دیگر از کارهایی که برای آموزش میکردیم، این بود که خاک را داخل پارچهای ریخته بودیم و آن خاک را روی زمین میریختیم و میشد، یک سطح صاف. بعد آقای معلم با دسته قاشق روی خاک مینوشت و به اسرا درس میداد. در واقع آن سطح برایمان کاربرد تخته سیاه را داشت. آقای معلم درس که میداد، دانشآموزان را صدا میزد و میگفت: «بیایید، پای تخته!».
این نکته را هم بگویم که نگهبانان بعثی تجمع بیشتر از ۵ ـ ۴ نفر را ممنوع کرده بودند. آقای معلم به همین جمع تدریس میکرد و سپس نوبت گروه دیگری میشد. ما سیستم آموزشی در اسارت را مدیون زحمات مرحوم حاج کاظم هستیم. او سال گذشته بخاطر آسیب جدی که در اسارت به کلیههایش وارد شده بود، درگذشت.